آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

شعر دویدم و دویدم

دویدم و دویدم به یک سؤال رسیدم   کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟   برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟     به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز می ده   به آدمها خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده   جوابه تو آسونه خدای مهربونه، هر بچه ای می دونه   ...
13 دی 1390

شعر تولدم

      یک دونه چوب کبریت شمع تولدم بود مهمان من در این جشن تنها دل خودم بود شاید به کارهایم یا شعر من بخندی کیک تولدم بود یک تکه نان قندی یک مورچه مرا دید یک ذره کیک هم خورد یک ریزه کند و آن را با خود به لانه اش برد در راه هر که را دید دعوت به جشن ما کرد برگشت و چند مهمان همراه با خود آورد با این که دوستانش خیلی زیاد بودند از کیک کوچک من  خوردند و شاد بودند   منبع:koodakaneh.com     ...
13 دی 1390

شعر ها جستم و واجستم

  دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم به آسمان ها جستم کلاغه آخ نوکم زد به دست کوچکم زد     گفت: تو نداری بال و پر در آسمان ما نپر دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم      میان دریا جستم دست زدم و پا زدم به آب دریا زدم ماهیه گفت: نیا جلو دریای ماست، فوری برو دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم به سوی بابا جستم به در زدم تلق تالاق بابا مرا دید از اتاق بچه ی بابا شدم در بغلش جا شدم &nbs...
13 دی 1390

شعر ماشین قدیمی

ديروز با مامان جوون رفته بوديم   خيابون ماشينهاي جورواجور اونجا  ديدم فراوون يك ماشين كوچولو شبيه يك  قورباغه توي خيابون ديدم گفتم چقدر اين ماهه! اسمش چيه مامان جان اين وانته  يا پيكان؟ گفت : هيچكدوم عزيزم نه وانت و نه پيكان يك ماشين قديمي اين كوچولو فولكسه   شنيده ام گفته اند يه ماشين دو لوكسه. ...
12 دی 1390

پدر خوبم

بـــابـــای خـــوب و پیرم دستش را من می‌گیرم چه خوب و مهربان است چه قدر خوش‌‌زبان است آن ریــــش مثــل برفش بـــامـــزه کرده حـــرفش چیــــن و چـــروک رویش رنــگ سفیـــد مویـــــش بـــابـــا را کـــرده زیبــــــا انــــدازه‌ی یـــــک دنیــــا شب‌ها که آید خانه با گفتن افسانه در چشم ما کند خواب تــا صبح پیش از آفتاب به احترام بابا بــا هم می‌کشیم هورا هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا گردآ و ری : پایگاه اطلاع رسانی باتا   ...
12 دی 1390

شعر مرغ قشنگم

مرغ قشنگم قدقدقدقدا می کنه شـایـــــد داره منـو صدا می کنه  دونــــه مــی خـواد تـــا بـــخوره بــــرای مــــن تـــخـــم بـــــذاره      یـــه مشت دونــــه بـر می دارم بــــــرای مــــرغم می پــــاشم یـــــه کاســــــه ی آب میــــارم جلـــــــوی مـــــرغم میــــــذارم اون مـــی خـــــــوره آب و دونــه بعـــدش میـــــــره تـــــوی لونــه می خـــوابـه قـــدقـــد مــی کنه بــــرای مــن تخـــم مـــی کنـــه ...
11 دی 1390

شعر حسنی نگو بلا بگو

توی ده شلمرودحسنی تک و تنها بود حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو   موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه واه واه نه فلفلی نه قلقلی نه  مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه باباش می‌گفت: حسنی میای بریم حموم؟ نه نمیام نه نمیام سرتو می‌خوای اصلاح کنی؟نه نمی‌خوام نه نمی‌خوام کره الاغ کدخدا یورتمه می‌رفت تو کوچه‌ها الاغه چرا یورتمه می‌ری؟ دارم می‌رم بار ببرم دیرم شده عجله دارم الاغ خوب و نازنین سر در هوا سم بر زمین یالت بلند و پرمو دمت مثال جارو یک  کمی به من سواری می‌دی؟ ...
10 دی 1390

شعر چها رفصل

من می دونم که هرسال چهارتا فصل داره اول اون چهارتـــا فصل خوب بــهاره بهار میاد با شادی سبزه و گل میاره رو شاخه ی درختا برگ تازه میذاره بعد از بهار،تابستون هوای گرمی داره تعطیلات تابستون حال و هوایی داره        بعد از تابستون،پاییز میاد با رنگای شاد برگ درخت می ریزه وقتی که می وزه باد اما زمستون سرد بعد از فصل پاییزه آسمون ابری میشه گوله گوله  برف می ریزه چهارتا فصل خدا جالب و رنگارنگه هر کدومش یه جوری خوشگله و قشنگه     ...
9 دی 1390

شعر جوجه طلایی

       جوجه جوجه طلائی     نوکت سرخ و حنائی تخم خود را شکستی     چگونه بیرون جستی       گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت   نه کس ز من خبر داشت   دادم به خود یک تکان   مثل رستم قهرمان تخم خودرا شکستم       اینجوری بیرون جستم   ...
9 دی 1390