آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

همراه خیالی

1390/12/4 2:21
2,151 بازدید
اشتراک گذاری
همراه خیالی

همراه خیالی

وجود دوست خیالی اغلب مسئله ای است که ذهن والدین را به خود مشغول کرده و آنها را از بابت سلامت روانی کودک نگران می کند، اما واقعیت این است که این موضوع امری طبیعی است و حدود دو سوم کودکان تا سن هفت سالگی از دوست خیالی خود صحبت کرده و یا با او بازی می کنند. در واقع کودک با بیان این موضوع، خلاقیت خود را بیان می کند.

همراه خیالی

همراه خیالی

وجود دوست خیالی اغلب مسئله ای است که ذهن والدین را به خود مشغول کرده و آنها را از بابت سلامت روانی کودک نگران می کند، اما واقعیت این است که این موضوع امری طبیعی است و حدود دو سوم کودکان تا سن هفت سالگی از دوست خیالی خود صحبت کرده و یا با او بازی می کنند. در واقع کودک با بیان این موضوع، خلاقیت خود را بیان می کند.
این دوست خیالی می تواند یک عروسک باشد.کودکان رازهایی دارند که نمی خواهند آنها را با والدین خود در میان بگذارند، از این رو آنها ذهنیات خود را با این دوست خیالی در میان می گذارند، علاوه بر این وجود این دوست خیالی امکان تشخیص خوب را از بد برای کودک فراهم می کند. زیرا کودکان اغلب احساس پشیمانی خود را از برخی اعمالشان با این دوست درمیان می گذارند.
والدین نباید اجازه دهند این دوست خیالی تنها دوست کودکشان باشد.والدین باید به گونه ای رفتار کنند که گویی این دوست وجود واقعی دارد. آنها هرگز نباید به کودک بگویند که دوستش واقعی نیست. زیرا این کار باعث رنجش کودک می شود.والدین نباید این دوست را بیش از حد مورد توجه قرار داده و مثلاً سر میز غذا جای او را خالی بگذارند.


روزنامه ایران سعید سپهری

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مادر آیاتای
4 اسفند 90 22:31
خیلی مطلب جالبی بود. نوه خاله من یه دختر خیلی نازی هستش که وقتی 5-6 ساله بود هر کی ازدواج می کرد، دوست خیالیش عوض میشد و اسم داماد جدید میشد اسم دوست خیالیش. جالبه که گاهی اونقدر با این دوست خیالیش تو خونه صحبت می کرد که پدرومادرش خسته میشدند و بهش تذکر میدادن. یه روز من خونشون بودم، طبق معمول داشت با آخرین داماد خانواده به عنوان دوستش صحبت می کرد که اسمش بود آقا عباس. همه از صدای حرف زدنش خسته شدن، پدرش صداش کرد و یه کم تند بهش گفت تارا! آرومتر، دیگه خسته شدیم.. تارا هم خیلی خیلی جدی جلوی پدرش ایستاد و گفت: بابا! لطفأ جلوی عباس با من دعوا نکنید.
خلاصه خیلی خندیدیم و من برام جالب بود. این خاطره رو بخونید و لبخند بزنید و خاطره حذف وب خوبتون رو فراموش کنید..

ممنونم بابت خاطره جالبی که تعریف کردین خیلی بجا بود به قول معروف: آفتاب آمد دلیل آفتاب . چشم حتما فراموشش کردم.
مامان امیرناز
23 اسفند 90 7:56
سلام اتفاقا پسرمنم چند تا از این دوستای خیالی داره که موقع بازی همبازیشن و خودشون جای اونا می ذاره و بجای اونا صحبت می کنه ممنون از مطالب اموزندتون به وبلاگ پسرمم سری بزنید


سلام به مامانی مهربون امیررضاخوشتیپ
ممنون از حضور قشنگتون و نظر پرمهرتون .چشم حتمابا کمال میل