آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

قصه روباه و کلاغ با شعر

  یکی بود یکی نبود . در یک روز آفتابی آقا کلاغه یک قالب پنیر دید ، زود اومد و اونو با نوکش برداشت ،پرواز کرد و روی درختی نشست تا آسوده ، پنیرشو بخوره . روباه که مواظب کلاغ بود ، پیش خودش فکر کرد کاری کند تا قالب پنیررا بدست بیاورد . روباه نزدیک درختی که آقاکلاغه نشسته بود ، رفت و شروع به تعریف از آقا کلاغه کرد : ” به به چه بال و پر زیبا و خوش رنگی داری ، پر و بال سیاه رنگ تو در دنیا بی نظیر است . عجب سر و دم قشنگی داری و چه پاهای زیبائی داری ،‌ حیف که صدایت خوب نیست اگر صدای قشنگی داشتی از همه پرندگان بهتر بودی . کلاغه که با تعریفهای روباه مغرور شده بود ، خواست قارقار کنه تا روباه بفهمد که صدای قشنگی داره ، ولی پنی...
6 دی 1390

داستان فینگلی و جینگیلی

در ده قشنگی دو برادر زندگی می کردند . اسم یکی از انها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود . فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود و همیشه بقیه مردم ده را اذیت می کرد و هیچکس از دست او راضی نبود . اما برادرش که اسمش جینگیلی بود . پسر باادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمی گفت و به مردم کمک می کرد . یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند و با بچه های آنجا شروع به بازی کردند . بازی الک و دولک ، طناب بازی و توپ بازی . در همین وقت فینگیلی شیطون و بلا یک لگد محکم به توپ زد و توپ به شیشه خورد و شیشه شکست . بچه ها از ترس فرار کردند و هر کس به سمتی دوید . ننه قلی از خانه بیرون آمد . این طرف و ان طرف را نگاه کرد . اما کسی را ندید . ننه قلی به خانه برگشت و کنار...
6 دی 1390

قصه هندونه آبدار

هندوانه افتاد زمين. دردش آمد. اماّ گريه نكرد. به جاي گريه، خنديد. آن هم چه خنده اي! تا هندوانه خنديد، دهان قرمز و دندان هاي سياهش پيدا شد. انَار گفُت: «اين هندوانه ي دهان گنُده را بببينيد! از بس مسِواك نزده دندان هايش سياه شده! » پرُتقال گفُت: «چه قدر هم دندان هايش كج و كوله است! » هندوانه خجالت كشيد. خواست دهانش را بندد. اماّ نتوانست. به جايش آب هندوانه از دهانش بيرون ريخت. هندوانه بيشتر خجالت كشيد و دنبال دستمال گشَت. جعبه ي دستمال كاغذي به دادش رسيد. یکی از دستمال هايش را به او داد. هندوانه ، آب دهانش را پاك و گفُت: «هميشه مي خواستم بخندم، اماّ نمي توانستم. حالا...
5 دی 1390