آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

قصه خونه تکونی نی نی و داداشی

  مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی و داداشی اصلا خوابشون نمی اومد. ولی به هر حال مامان می خواست هر سه نفر با هم بخوابن .اینجوری خیال مامان راحت تر بود . مامان شروع کرد به قصه گفتن.یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس ،هیچکس ،هیچکس، ...   چی شد ؟مثل اینکه مامان خوابش رفت .دیگه قصه ادامه نداشت.   نی نی هی تکون خورد و تکون خورد تا از تو بغل مامان بلند شد و رفت .داداشی هم یواشکی دنبال نی نی رفت .خدا به خیر کنه .حالا این دوتا می خواستن چکار کنن.     مامان از صبح خیلی زحمت کشیده بود حالا بعد از ظهر شده بود و حسابی خوابش گرفته بود .اما نی نی ...
15 دی 1390

قصه پررو بازی

پرو بازي ! يه کلاغ و يه خرس    سوار هواپيما بودن کلاغه سفارش چايي ميده  چايي رو که ميارن يه کميشو ميخوره باقيشو مي پاشه به مهموندار مهموندار ميگه چرا اين کارو کردي؟ کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي! چند دقيقه ميگذره باز کلاغه سفارش نوشيدني ميده   باز يه کميشو ميخوره باقيشو ميپاشه به مهموندار مهموندار ميگه : چرا اين کارو کردي؟ کلاغه ميگه دلم خواست پررو بازيه ديگه پررو بازي !        بعد از چند دقيقه کلاغه چرتش ميگيره خرسه که اينو ميبينه به سرش ميزنه که اونم يه خورده تفريح کنه ... مهموندارو صدا ميکنه ميگه يه قهوه براش بيارن قهوه رو ک...
14 دی 1390

شعر چتر نی نی

يه روز باباي ني ني وقتی اومد به خونه آورد براي نی نی يه چتر بچه گونه حالا نی نی به چترش خيلی علاقمنده گاهی اونو می بوسه باز ميکنه می بنده گاهی توی حياطه می گيره چتر و بالا ولی هنوز يه بارون نيومده تا حالا هر روز به ابرها ميگه: بارون بشين ببارين   فکر ميکنم که اصلا چترمو دوست ندارين   ارسال کننده: خانواده محترم محمد پرهیزگار(خان گوگولی بابا)   ...
14 دی 1390

قصه مادر

   این قصه برا بزرگترهاست مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش كه در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد كه روي جدول خيابان نشسته بود هق هق گريه مي كرد. مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي كني؟» دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك شاخه گل رز بخرم ولي فقط 75 سنت دارم در حالي كه گل رز 2 دلار مي شود. مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه گل رز قشنگ مي خرم.» وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟&ra...
14 دی 1390

شعر جمع و تفریق

بزغاله ی زنگوله پا جرینگ جرینگ صدا کرد     یواشکی از لای در نگاه به قدقدا کرد چند تا دونه تخم طلا کنار قدقدا دید   شمردشون یکی یکی به عدد چهار رسید چند تایی هم جوجه حنا کنار قدقدا بودن      یک و دو و سه، چهار و پنج رو همدیگه هشت تا بودن زنگوله پا نقشه ای کشید تا خونه شون دوید و پرید واسه ی اونا تو دفترش دو جمع و دو منها کشید               منبع:تبیان ...
14 دی 1390

شعر دویدم و دویدم

دویدم و دویدم به یک سؤال رسیدم   کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟   برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟     به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز می ده   به آدمها خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده   جوابه تو آسونه خدای مهربونه، هر بچه ای می دونه   ...
13 دی 1390

قصه کلاغ خبرچین

در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفی زندگي می كردند . يكی از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد، سريع پر می كشيد به جنگل و شروع به قارقار می كرد و همه حيوانات را خبر می كرد .         منبع: koodakaneh.com  در جنگلي بزرگ و زيبا ، حيوانات مهربان و مختلفی زندگي می كردند . يكی از اين حيوانات كلاغ پر سر و صدا و شلوغی بود كه يك عادت زشت هم داشت و آن عادت زشت اين بود كه هر وقت ،كوچكترين اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد، سريع پر می كشيد به جنگل و شروع به قارقار می كرد و همه حيوانات...
13 دی 1390