آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

لالایی برا پسر کوچولوها سری دوم

لالای لای لای گل آلبالو رنگم لالای لای لایرفیق روز تنگم لالای لای لای تو درمان دلم باش لالای لای لای تو عزیزدلم باش لالای لای لای تو هستی گلذارم لالای لای لای تویی باغ بهارم لالای لای لای تو گل ارغوانم لالای لای لای تویی امید جانم لالای لای لای تویی انگشتر من لالای لای لای تویی تاج سر من لالای لای لایتو هستی آرزویم لالای لای لای تو هستی آبرویم     نازنینم لا لایی مه جبینم لالایی مثل قند شیرینی تو انگبینم لالایی ای آسمانم لالا میوه ی جانم لالا من به قربانت برم جان جانانم لالا باغ و بستانم لالا گل گلزارم لالا لب هایت مثل قنده شیرین گفتارم لالا ...
6 دی 1390

لالایی برا دختر کوچولوها

  قناری میگه چه چه خرگوشه میگه به به دختر گلم خوابیده شکل او هست مثل مه تو گــل منی لا لایی بــاغ و گلشن لا لایی غنچه ی تـــازه رویـــم گل سوسن لا لایی تویی نوری،تو امیدی تو یک صبح سپیـدی تویی نـــازدار مــــــادر برایــم تو نویــــدی       دختـــــرم جـــان منی تــــو مهربان منی قــــربان قد و بالات تـــــو هم زبون منی زیبـــا دختـــر لالایی پــاره جگــــر لالایی مونس تنهایـــی ام نـــاز مــــــادر لالایی آینــــده ی مــــن لا لا دلبـــنـــده من لا لا تویی فرداهای من لالا زیبنده ی من لالا     ...
6 دی 1390

داستان فینگلی و جینگیلی

در ده قشنگی دو برادر زندگی می کردند . اسم یکی از انها فینگیلی و دیگری جینگیلی بود . فینگیلی پسر شیطون و بی ادبی بود و همیشه بقیه مردم ده را اذیت می کرد و هیچکس از دست او راضی نبود . اما برادرش که اسمش جینگیلی بود . پسر باادب و مرتبی بود هیچ وقت دروغ نمی گفت و به مردم کمک می کرد . یک روز فینگیلی و جینگیلی به ده بالا رفتند و با بچه های آنجا شروع به بازی کردند . بازی الک و دولک ، طناب بازی و توپ بازی . در همین وقت فینگیلی شیطون و بلا یک لگد محکم به توپ زد و توپ به شیشه خورد و شیشه شکست . بچه ها از ترس فرار کردند و هر کس به سمتی دوید . ننه قلی از خانه بیرون آمد . این طرف و ان طرف را نگاه کرد . اما کسی را ندید . ننه قلی به خانه برگشت و کنار...
6 دی 1390

قصه هندونه آبدار

هندوانه افتاد زمين. دردش آمد. اماّ گريه نكرد. به جاي گريه، خنديد. آن هم چه خنده اي! تا هندوانه خنديد، دهان قرمز و دندان هاي سياهش پيدا شد. انَار گفُت: «اين هندوانه ي دهان گنُده را بببينيد! از بس مسِواك نزده دندان هايش سياه شده! » پرُتقال گفُت: «چه قدر هم دندان هايش كج و كوله است! » هندوانه خجالت كشيد. خواست دهانش را بندد. اماّ نتوانست. به جايش آب هندوانه از دهانش بيرون ريخت. هندوانه بيشتر خجالت كشيد و دنبال دستمال گشَت. جعبه ي دستمال كاغذي به دادش رسيد. یکی از دستمال هايش را به او داد. هندوانه ، آب دهانش را پاك و گفُت: «هميشه مي خواستم بخندم، اماّ نمي توانستم. حالا...
5 دی 1390

خونه مادر بزرگه

خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره در بازه خونه ی ما همیشه سبزه زاره دشتاش پز از بوی گل اینجا همش بهاره دل وقتی مهربونه, شادی میاد میمونه خوشبختی از رو دیوار سر میکشه تو خونه در بازه خونه ی ما همیشه سبزه زاره دشتاش پز از بوی گل اینجا همش بهاره دل وقتی مهربونه, شادی میاد میمونه خوشبختی از رو دیوار سر میکشه تو خونه در بازه خونه ی ما همیشه سبزه زاره دشتاش پز از بوی گل اینجا همش...
5 دی 1390

شعر رفتگر

غنچه صبح که وا میشه هی گلها رو بو می کنه رفتگر از خواب پا می شه زمین رو جارو می کنه با چهره خندون و شاد از برگ خشک و گرد و خاک از خونه اش بیرون میاد کوچه هارو می کنه پاک گلها سلامش می کنند می کنه جوها رو تمیز و احترامش می کنند از آشغال درشت وریز یک حلزون،تپل،مپل کاج و چنار و نارون سر میخوره از روی گل درخت تو،درخت من پشت سرش یه برگ لیز با دست او آب می نوشن تمیز می شه،خیلی تمیز یه پیرهن نو می پوشن می پوشه یک لباس کار با زحمت رفتگرا می خنده مانند انار تمیز می شه دنیای ما شاعر : اسدا…شعبانی   ...
5 دی 1390

شعر زنبور عسل

هنگام سحر زنبور عسل گل را از شادی می کند بغل   با مهربانی دانه شبنم بیدار میکند گلها را کم کم شیره گل،در کاسه بلور       صبحانه ای خوب برای زنبور با بال زرّین می پرد هر سو عسل می سازد درون کندو خانه اش دارد هزاران اتاق هرگوشه آن تمیز و براّق هر صبح روشن در فصل بهار می بینی او را گرم کار و کار سلام میکند: ویزوویزوویز   صبح تو بخیر زنبور عزیز! شاعر : صفورا نیرّی   ...
5 دی 1390

شعر بازی

آی بازی بازی بازی دارم میرم به بازی بازی قایم موشک با پیشی ناز کوچک چشم میذارم همیشه تا پیشی قایم بشه پیشی جونم قشنگه کوچیک اما زرنگه قایم میشه زیر تخت یا میره روی درخت هرجا بره پیشی جون زودی میادش بیرون چونکه منو دوست داره تنهام نمیگُـــــــــذاره ...
5 دی 1390

شعر چوپان

چوپونه کجاست؟ تو صحراست مواظب گله هاست گله باید چرا کنه بع وبع و بع صدا کنه یونجه و شبدر بخوره علفهای تر بخوره چوپون باید زرنگ باشه قوی و اهل جنگ باشه جنگ با کی؟ با گرگ ها صدآفرین ماشالله. شاعر : شکوه قاسم نیا  
5 دی 1390