آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

مطالب آموزشی کودکانه های آروین

قصه مادر

1390/10/14 2:43
955 بازدید
اشتراک گذاری

   این قصه برا بزرگترهاست

مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش كه در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود

وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد كه روي جدول خيابان نشسته بود هق هق گريه مي كرد.

مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي كني؟» دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك شاخه گل رز بخرم ولي فقط 75 سنت دارم در حالي كه گل رز 2 دلار مي شود. مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه گل رز قشنگ مي خرم.»

وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟» دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف خيابان اشاره كرد. مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يك قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت، طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مايل رانندگي كردتا خودش دسته گل را به مادرش بدهد

  

   منبع: koodakaneh.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

sara
14 دی 90 2:46
سلام دستتون درد نکنه قصه جالبی بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم از طرف من گل پسرتونو ببوسید



سلام خواهش میکنم از اینکه خوشتون اومده خوشحال شدم ،ارزو کنیم فقط و فقط تو قصه ها و داستانها همچین اتفاقات بدی بیافته و همه نی نی ها و کودکان زیر سایه مامان و باباهای عزیزشون بال و پر گرفته و سر و سامان بگیرن.


خان گوگولي بابا
14 دی 90 8:10
قدر همه ي داشته هامونو بدونيم!
منم يه حكايت طنز ميذارم اگه پسنديديد استفاده كنيد:




ممنون حکایت جالبی بود استفاده کردم